دوید. آمد سمتام. دستهاش را حلقه کرد دور ِ کمرم. قدش به من نمیرسد. من عاشق ِ در آغوش کشیدنام. اگر از جانب ِ دیگری باشد که فبها. سفتتر گرفتمش در میان. دست ِ راستام را لمس کرد. کاملن لمس کرد. گفت: خانوم چرا انقد دستات نرمه؟
دستاش را گرفتم، دیدم خشک ِ خشک است. توی این لحظات از نرمی ِ پوست ِ دستات هم بیزار میشوی. گفتم: کِرم بزن به دستهات سونیتا. دوید رفت