30.10.11

سر ِ راه ِ خونه از عطاری چوب ِ دارچین و زنجبیل ِ قشنگ خریدم
بارون میاد
الی اما هنوز باهام قهره
نگا کن
Temps Nuageux
Omelette aux champignons
آخه
Pourquoi es-tu triste ma chérie ?

28.10.11

بعضی وقتا
خُب
واقعن مهم نیست روزمرگیم برای دیگران

21.10.11

من یه ماهی تو شکمم دارم
من یه ماهی تو شکمم دارم
من یه ماهی تو شکمم دارم

شاید یک نفر یک جایی تو ادبیات نوشته باشد "سرم بازار ِ مسگرهاست" و ما خوانده باشیم و لذت برده باشیم از تشبیه اش . ولی من ، هر شب که می خوابم توی گوش ِ راست ام بار ِ تیر آهن خالی می کنند . اوایل فکر می کردم چون کامیون ها شب-ها تردد می کنند یک جایی دور-تر از مجتمع برای ساختمان سازی ِ صبح ، نیمه شب تیر-آهن ها را روی زمین می اندازند . مداوم و ریتمیک . اما این موضوع هر شب تکرار شد . بعضی وقت ها که گوش هام سوت می کشند لاله ی گوشم را خم می کنم توی سوراخ ِ گوش ام و هی با سبابه ام نگه می دارم تا سوت اش تمام شود . اوایل همین کار را با بار ِ تیر آهن می کردم . جواب نمی داد . شب ها یاد گرفتم با همین صدا بخوابم . خیلی که آزار می دیدم از صداش ، روی پهلوی راست ام می خوابیدم تا صدا را خفه کرده باشم . یک بار حتی گریه کردم از سر و صداها . بعد یاد ِ بازار ِ مسگر ها افتادم . فهمیدم اگر کسی جایی می نویسد سرش بازار ِ به آن شلوغی ست ، اصلن جای لذت بردن ندارد . با این صدا کنار آمدم . مثل ِ دندان درد ام که وقتی یک هفته ادامه پیدا کرد ، روز ِ هشت ام دیگر برام مسلم شده بود که آدم در حالت ِ عادی همین قدر درد می کشد و خودم را آماده کرده بودم برای تحمل اش تا پایان ِ عمر . الان می دانم اگر بروم مثلن گوش ام را شستشو بدهم این صدا خواهد خوابید . ولی آنقدر چل و دیوانه ام که وقتی سازگاری را به حد می رسانم ، دیگر به حل و فصل ِ مشکل ام فکر نمی کنم . این جوری ست که حالا بار ِ تیر آهن-وار ِ مشکلات / غم-ها / ناهماهنگی ها را با سازگاری ِ معروف ام ، کنار ِ خودم ، توی خودم نشاده ام و به وضوح می دانم بوی گند ِ این تلنبار شدن ها یک روز کل ِ زندگی ام را بر می دارد . می دانم .

Archive