9.9.10

احساس ِ غربت داشتم . بی آرایش و ساده و بیریخت ، توی آینه ی روبرو خودمو نگاه کردم ، جلوتر از من دخترا ، دخترای زیبا ، دخترای زیبای بی تفاوت فیش ِ اپیلاسیون می گرفتن . نوبتم نمی شد . ح تا آرایشگاه منو رسوند و بعد رفت . با هزار مدل معذرت خواهی ِ مختلف ترکم کرد . یکی از سه زن ِ فیشی پرسید با کی می زنی موهاتو ؟ گفتم شیرین . و جون ِ پارت دوم نچرخید سر ِ زبونم . خب من این طوریم . نمی تونم به زنی که فقط اسمشو شنیدم بگم شیرین جون . آرایشگاه ، با اون همه آینه روی در و دیوارش ، غریبیم رو چند برابر منعکس می کرد . من ، یه دختر ِ عینکی ، با موهای مشکی ِ کوتاه ِ پسرونه م به اون منطقه ، با بیش از 200 زن که به نظر می رسید امشب می خوان برن عروسی ، تعلق نداشتم . و ح ، ح چرا می خواست منو با اسب ِ سفیدش جلوی قصری پیاده کنه که تو هیچ ساعت از روز یا شبش من سیندرلاش نبودم . اعتراف ِ ساده ایه ، اصلن شاید اعتراف نباشه ، شاید نوعی بی خیالی جلوه کنه ، اینکه من تا حالا جز برای کوتاهی ِ مو ، آرایشگاه نرفتم . داشتم ژورنالا رو نگاه می کردم ، یکی دستامو گرفت ، برد قسمت ِ شستشو ، سرمو دادم عقب ، منظره ی روبروی چشمهام ، زیر ِ بینی ِ چسب خورده ی شستشوگر بود و نقطه ی خون مردگی ِ سفیدی ِ چشمهاش . چشمهامو بستم . یکی گفت ، واسه این موها ژورنال می دیدی ؟ فک کردم چرا این ها ورسیون ِ موتاسیون یافته ی پدرمن ، که زنانگی رو با مو وزن می کنن . موهامو سپردم دست ِ مشاطه . که نه شیرین بود و نه وصله هایی مثل ِ جون بهش می چسبید . زن مثل ِ آرایشگر ِ مهربون ِ سابقم هیکلشو ول نکرده بود . سینه های بزرگی نداشت . صدای سین ِ بسم الله ش با اولین قیچیش به گوشم نمی خورد ، وقتی کارش تموم شد نزد رو شونه م تا بگه مبارک باشه . زن ، که شیرین نبود ، به سیستم ِ فاصله گذاری ِ برشتی عادت کرده بود . توی آینه یه دختر ِ زشت ِ کچل می دیدم . شالمو انداختم رو سرم و پله ها رو دوییدم پایین ، هیچ کفشی جا نمونده بود

Archive