20.3.13
5.3.13
اینکه مامان پنیر ِ تبریز میخورد و من خامهای، اینکه مامان میوههای سبز را دوست نداشت و من نمیفهمیدمش، اینکه.. اینها هیچ تفاوتی ایجاد نکرد. ما شبیهترین بودیم حتی اگر انتخاب ِ یکسانی نداشتیم، حتی اگر رفتارهایمان یکدیگر را میآزرد. میدانستیم، پنهانی میدانستیم همهی آن رفتارها چیزیست که زشتیش را در خودمان یافتهایم و از اینکه دیگری هم بدان مبتلاست برمیآشوبیم. از اینکه من وارث ِ تمام ِ ضعفهای مادرم بودم. از اینکه او تمام ِ ضعفهاش را به تن ِ دختر ِ کوچکاش سپرده بود. من آینهی تمام نمای اویم. اینگونه است، که آمیزش ِ خشم و عشق نسبت به او گاهی خلام میکند
Subscribe to:
Posts (Atom)