تو کافه مون ، دستتو مشت می کنی ، می گی بیار جلو دستتو . میارم جلو . مشتتو توی دستم باز می کنی . دو تا آدامس خرسی میفته توش . دو تا قرمز . تو می دونی زرد نمی خورم . می گی هردوش واسه تو . یکیشو باز می کنم . کاغذشو نصف می کنم . تو می دونی من فقط بلدم قایق بسازم . نصف ِ کاغذو ازم می گیری . واسه م یه پرنده ی قرمز می سازی . بهم میگی یه روز برات دایناسور می سازم
شاید نور ِ نئونی ِ یه مغازه ست این که افتاده رو دستم . شاید یکی از همین چراغ گازیای تو خیابون . شاید نور ِ ماهه . پشت ِ چراغ قرمز ، روان نویستو از تو کیفت در میاری ، این همون روان نویسه س که با هم از شهر کتاب نیاوران خریدیم . دست ِ چپمو می گیری تو دستت . روی اون تیکه ی نور ، یه پرنده می کشی . داره پرواز می کنه