23.7.10

خواهش می کنم
یه قسمت ِ گنده ای از خاطرات ِ بچگی ِ آدم نباشید
به من محبت نکنید
هر هفته نیاید خونه مون
وقتی ازدواج کردید ، بچه های ناز و گولی به دنیا نیارید
نذارید من به بچه تون راه رفتن یاد بدم
نذارید بچه تون چش چش دو ابرو رو از من یاد بگیره
نذارید به من بگه گزاله
نذارید این همه بوسشون کنم
نذارید این همه عکس ازشون بندازم
نکنید این همه رو
اگه می خواین مهاجرت کنین

19.7.10

کفشهام بنفش بودن
بارون می اومد
چقدر دلم تنگ شده

16.7.10

انگشت وسطی و اشاره ی دست ِ راستم تیک گرفتن . فک کنم اسمش سندروم ِ موسه . هی فشارشون می دم رو موس .
اینا فشار ِ عصبی ان ؟ کار ِ زیاد با کامپیوترن ؟ یا کمبود ِ توئن ؟

14.7.10

بند ِ کفشامو بستم . به نظرم رسید مَرد ، دختری رو که بند کفشهاش سبز ِ کله اردکیه خیلی جدی نمی گیره . مکث کردم روی کفشام . برگشتم به خونه نگاه کردم . خیلی تنها بودم توی اون لحظه . و دهنم بو می داد . مطمئن بودم اگه یک روز کسی رو بخوام استخدام کنم ، اون شخص دهنش بو نخواهد داد . و هیچ وقت اولین سوالی که از کارمندم می پرسم این نخواهد بود که : علاقه داری ؟ چون می دونم هیچ آبدارچی ای عاشق ِ چایی ریختن نیست . و هیچ دختری عاشق ِ ناز کردن برای غریبه ها پشت ِ تلفن . و من علاقمند نبودم اینو به اون آدم بفهمونم . چون می دونستم ، و چقدر خوب می دونستم که اون آدم منو یه پاره استخون می بینه که می تونه ازش کار بکشه و در ازاش برچسب ِ دیزاینر رو پیشونیم بچسبونه . توی اون لحظه ، ممنون ِ بندای کله اردکی ِ احمقم بودم ، که نمیذاشتن هیچ آقازاده ای منو جدی بگیره . منو استخدام کنه

6.7.10

بوت تو دماغمه لعنتی
الهام میگه
تو همیشه آماده ای
آماده ی حمله ای
بهم یاد ندادن خوشحالی کردنو . .

Archive