14.2.13

درد گریزناپذیره اما رنج اختیاری. اینو شی‌وا توی گودریدزش کوت کرده. من هیچ‌وقت از موراکامی خوشم نیومده. روی جمله‌هه وایسادم. نوک ِ انگشتای پامو فشار دادم روش. خواستم که نباشه. خواستم کسی حقیقتو توی کله‌ی من جا نندازه. پشت ِ سرم تیر می‌کشه. چند روزه. من انتخاب کردم رنج کشیدن رو. امروز از مدیر ِ خانه کودک 4 جلد سیمون دوبوار هدیه گرفتم. ماه ِ پیش به مناسبت ِ کریسمس یه بسته‌ی بزرگ ِ سرشار از آدری هپبورن از طرف ِ رئیسای خارج‌نشین به دستم رسید. 2013 سال ِ هدیه از رئیس روساست. ظهری رو سنگفرشای باب‌همایون قدم می‌زدم، کتابامو سفت بغل کرده بودم و فکر می‌کردم همین کافیه. آدمایی هستن که حواسشون به مدل ِ من هست. که حرفاشون واسه دنیای منه. ادبیاتشون. نگاهشون. سرم تیر می‌کشه. می‌خواد حرف بزنه. سرکوبش می‌کنم. دارم باهاش اخت می‌شم. اون می‌خواد حرف بزنه اما من نمی‌خوام بشنومش. بیشتر خط میندازه رو آرامش‌ام. بیشتر نادیده‌ش می‌گیرم. همه‌ی زندگیمو موکول کردم به یه روز ِ خوب. گمونم هفته‌ی دیگه برم و یکی از اون لیوانای مخصوص ِ دم‌نوش بخرم. شایدم دو تا خریدم. بعد می‌رم سراغ ِ بابونه و بهارنارنج و گل‌محمدی. یه روز چای زنجفیلی می‌خورم. یه روز دارچینی. یه روزم گل‌گاوزبون و نسترن. چه فایده ولی، وقتی سرم تیر می‌کشه. تیر می‌کشه. تیر می‌کشه

1 comment:

Brief Encounter said...

منم سرم تیر می کشید. 6 ماه پیش دکتر گفت میگرن ماینور داری

Archive